آراد نفسمآراد نفسم، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره
آیدا نازنینم آیدا نازنینم ، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

تمام زندگی مامان و بابا

دومین مروارید عزیزم

  آی دندون آی دندون نفسم فاصله دندان اول و دوم چرا اینقدر طول کشید ٢٧ مهر کجا و ١٠ آذر کجا بدون دندون خیلی نازی بچه ها با دندون بزرگتر دیده میشوند ولی قشنگم هنوز نی نی است وقتی دهن بدون دندونت را باز میکنی خیلی خیلی ناز میشی. من هم تا الان راحت بودم شربت آهن میدادم و نیاز نبود که دندون تمیز کنم از حالا شروع شد امیدوارم همیشه دندانهای سالم و سفیدی داشته باشی و برات صد سال بمانند . خوب مواظبت کن راستی دندان بعدی کی؟    ...
13 آذر 1391

ای کلک

     دیشب (١١/٩/٩١ ) بابا جون موبایلش را گذاشته بود به شارژ روی مبل و شما با اینکه من همیشه موبایلم را بهت میدم ولی شما موبایل باباجون را میخوای چون بهت نمیده بیشتر تاکید داری و من به بابا میگم نده چون موبایلها الوده هستند . خلاصه تلاش میکردی که برداری و بابا جون موبایل را میذاشت روی دسته مبل و شما از مبل کناری میرفتی بالا و باباجون جلویت را میگرفت و پس از کلی تلاش میرفتی دراز میکشیدی و بابا می آمد کنارت و شما سریع میرفتی سراغ موبایل بابا جون می امد جلویت تا اخر سر باباب جون گذاشت بروی روی مبل و برش داری و گل پسرم موبایل را برداشتی و با خوشحالی و تکان دادن خودت به من و بابا جون نگاه میکردی که : آره من ...
12 آذر 1391

قانون جاذبه آراد

    اگه نیوتن قانون جاذبه را کشف نکرده بود شما حتما کشف میکردی. الان دو هفته است که اسباب بازی مخصوصاً اجرهای خانه سازی , جورابهایت و دستمال کلینکس برمیداری و میروی آشپزخانه و از نردههای داخل آشپزخانه پرت میکنی توی پله ها و جالب تر اینکه خودت عقب می ایستی و سرت را میکشی جلو تا ببینی چه می شود خیلی با نمک میشی با اینکه خطری تهدیدت نمیکنه حواست هست  و یا اینکه روی مبل دراز میکشی و سرت را از مبل میدهی بیرون و کاغذها را پرت میکنی و نگاه میکنی احتمالاً تجزیه و تحلیل میکنی قربون آراد نیوتنم بشم ...
12 آذر 1391

تپشهای قلبمان فقط بخاطر تو

               پسرم هر روز و هر لحظه به عشق تو زندگی میکنم تمام دنیای من و بابا هستی . همیشه سالم و تندرست باشی و من و بابا جون شاهد بزرگ شدنت در سایه الطاف الهی باشیم.  چند تا عکس گذاشتم تا وبت خالی از چهره زیبایت نباشه و اینها از بهترین عکسهایت نیست چون من تمام عکسهایت را روی کامپیوتر خانه ندارم تعدادی خانه خاله و دایی جان بودند که هنوز جمع اوری نشده اند انشااله همه را برات روی cdنگه میدارم و تعدادی هم برات ظاهر میکنم اوایل مردادماه ویلای پسردایی بابا جون      ١٥ شهریور ماه دو روز قبل موهات را کوتاه کردیم    ...
6 آذر 1391

پسرگلم یکساله شدی

  تولد یکسالگی ات روز دوشنبه وسط هفته بود برای همین گذاشتم برای اخر هفته بعد که شنبه روز عید غدیر بود و چون عقیقه هم نشده بودی و دوست داشتم ماه رمضان اینکار را انجام میدایم که نشد که خدارا شکر مصادف شد با عید غدیر که طعام دادن فضیلت داشت برای همین یک گوسفند برات قربانی کردیم و باهاش آبگوشت درست کردیم باباجون میگه وقتی صبح زود زیر دیگ را روشن کرده بود موقع اذان صبح و گفتن اشهد ان علی ولی الله بوده خیلی خوشحال شدیم و امیدواریم که قبول خداوند و مقتدایمان حضرت علی (ع) قرار گرفته باشد زحمت درست کردن آبگوشت را مامان بزرگ همراه پسر جونش اقا مصطفی کشیدند. وای همه میگن خیلی خوشمزه شده بود . نوش جان همگی البته آشپز کار درست بود . آراد...
2 آذر 1391

جز دعا کار دگر نیست مرا

پسر گلم سلام : روز به روز نازتر میشی به بابا جون میگم کاش زمان می ماند و آرادکوچولو همینجور می ماند چون خیلی ناز شدی و تمام لحظاتمان با وجود تو شیرین است و هیچ غم و غصه ای نداریم امیدوارم همیشه لبت خندون و دلت بی غصه باشه و مثل پروانه هیشه زیبا زندگی کنی جز دعا کار دگر نیست مرا جز دعا کار دگر نیست مرا شب روزت همه شاد دلت از غم آزاد همه ایام به کام و تو پیوسته سرافراز و زهر غصه برون همچو گنجشک به بام و درخت بنشینی خندان و سبکبال تر از برگ درخت در هوا رقص کنان مشق پرواز کنی سوی سپیداربلند . . . و زتو نغمه مستی آید لحظه هایت چو قند  روزگارت لبخند هفته هایت پر مهر هرکجایی که قدم بگذاری هم...
25 آبان 1391

روشهای بازی آرادخان

  کلاغ پر اوایل شهریور بود یک شب گفتم اراد جان بیا بازی و شروع کردم گفتم کلاغ پر پروانه پر و شما فقط نگاهم کردی و بعد رفتی دنبال بازی خودت شب بعد گفتم پسرم کلاغ پر آمدی نشستی روبروم و انگشتت را روی زمین گذاشتی و بردی بالا و از روز بعد  هر کجا باشی می نشینی و دستت را بالا می بری و میگی ور   ور   قائم موشک عاشق قائم موشک مخصوصاً با باباجون هستی وقتی بابای میگه بازی میروی پشت مبل می ایستی و منتظر میمونی تا باباجون بیاد و وقتی نگات میکنه می خندی و شروع میکنی به فرار کردن رابطه ات با موزیک                   &...
20 آبان 1391

از روز تولد تا یک سالگی

نازنیم بنا بود ٣٠ آبان به دنیا بیایی و تاریخ سزارین برای ٢٢ بود و روز ٨ آبان حالم خوب نبود برای چکاب رفتیم مطب عمه جان و انجا بود که عمه جان تشخیص داد افت فشار قلب دادی و اورژانسی عمل شدم  حتی ساک لباست همراهمان نبود میخواستم لحظه تولدت فیلمبرداری کنیم که نشد . واقعاً بودنت را مدیون عمه جان شکوفه هستم . عمه جان کارش درسته خیلی دوست داشتنی من که خیلی دوستش دارم امیدوارم بزرگ شدی همیشه قدردانش باشی. ماههای اول از ساعت ٩ الی ١٠ شب شروع میکردی به گریه تا ساعت ٢ الی ٣ نیمه شبو با ختنه کردنت در ٤٥ روزگی بدتر شد البته انجا حقت بود چون خیلی اذیت شدی.   ن ن شستن گل من: از اواخر فروردین با کمک بالشت می نشستی و در اردیب...
16 آبان 1391