آراد نفسمآراد نفسم، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 2 روز سن داره
آیدا نازنینم آیدا نازنینم ، تا این لحظه: 8 سال و 8 ماه و 7 روز سن داره

تمام زندگی مامان و بابا

تصمیمی که برام سخته

روز شنبه بردم بخیه ها را بکشم که گفتن چون زخم عمیقه هنوز زود باید بیشتر جوش بخوره و روز دوشنبه 25 شهریور ساعت 1/5 ظهر بخیه هات را کشیدم بابا جون سرت را گرفته بود و من هم دستات رو و شما هم داد میزدی دلم میسوخت و ناراحت بودم ولی لابد بودم چون نمی بایست تکون بخوری داد میزدی مامانی مامانی و اخر دیدی ما کمکت نمیکنیم صدا میکردی امیر امیر الان هم دارم مرتب کرم Elase میزنم تا جاش باقی نمونه مامانی تصمیم داشتم بعد از آمدن از مسافرت از شیر جدات کنم چون هیچی نمیخوری باز دلم نیامد و بعد هم که سرت شکست دلم نیومد و تصمیم گرفتم تا دو سالگی بهت شیر بدم ولی عزیزم هیچی نمیخوری و حسابی ناراحتم برای همین دیگه تصمیم قطعی شده و همه موافقنچون خیلی بدغذا ش...
3 مهر 1392

دلم گرفته . . .

پسر نازم با این اتفاق و دیدن هر لحظه زخمت دلم میگیره و حس دلتنگی و ناراحتی شدید میاد سراغم و عذاب وجدان رهام نمیکنه و خودم را مقصر میدانم دست خودم نیست میدانم اگه من هم بودم  این اتفاق میافتاد چون این راهرو را روز شاید 20 بار ازش عبور میکنی و لی اینبار چی شده و با این شدت بهش خوردی فقط و فقط یه بدبیاری برای همه ما و خصوصاً خودت بوده و مامان بزرگ که خیلی بهش استرس وارد شده عزیزم خیلی بی حواس میدوی و اصلا به اطرافت توجه نمیکنی همیشه همه از دویدنت هراس و دلهره دارن و توی بی خیال و شادمانه و رها با شیطنت های خاص خودت میدوی فقط و فقط خدا تو را حفظ کنه کبوتر کوچولوی من مامان جون دیروز ساعت 12 رفتیم برای باز کردن روی زخمت وقتی رسیدم...
20 شهريور 1392

یه اتفاق خیلی بد

دوشنبه 18 شهریور صبح که از خواب اون هم با لباس پوشیدن بابابزرگ بیدار شده بودی و آب خواسته بودی و مامان بزرگ بهت داده بود و بعد هم پوشکت را عوض کرده بود و وقتی بابابزرگ رفته بود بیرون شما ناراحت شده بودی و دویده بودی توی راهرو که ناگهان صدات دادت بلند شده بود و مامان بزرگ هم متوجه شده که اتفاقی برات افتاده وقتی سریع امده دیده پیشونیت خورده به لبه تیز دیوار و خون میاد تنها توی خانه بوده سریع برده بیمارستان و همکار خاله جان سفارشی بخیه زده ولی زخم عمیق بوده و  از داخل هم بخیه زده . به من چیز نگفتند من وقتی امدم بعد سلام کردن به همه احوالت را گرفتم دیدم گوشه سالن خوابیدی و سرت باند پیچیه .مامان جون اون لحظه خیلی ناراحت شدم و برای اینکه مادر...
19 شهريور 1392

الهی خوابهات همیشه آروم باشه

خب زودتر از اونی که فکر میکردم اومدم تا این پستت را بذارم با باباجون رفتی بیرون و من هم غذا گذاشتم بابای هم میخواد سرما بخوره چون علائمش را پیدا کرده هر سه مون مریضیم توی پست قبلی بجای پاستل روغنی نوشتم پاستیل روغنی بابای متوجه شد و من چون نمیخواستم ساعتش را تغییر بدم اصلاحش نکردم فکر نکنی با پاستیل نقاشی میکردی قشنگم   سوالهات هم بیشتر اینه این چیه؟ این کیه؟ و وقتی ماشینی می بینی می پرسی ماشین کیه و همیشه گاراژ را نشون میدی و میپرسی مامان ماشین کیه و من باید بگم بابای غیر از این سوالت را تکرار میکنی عزیزم توی دو ماه اخیر دو مدل عکس ازت گرفتم که خیلی ناز خوابیده بودی برای همین چند عکس هم از توی البومهای قبلی گذاش...
16 شهريور 1392

نقاش کوچولو

سلام عزیزم اراد جونم امروز 16 شهریور و شنبه است از دیروز احتمالاً سرماخوردی شاید هم دوباره حساسیتت شروع شده که آبریزش شدید همراه با سرفه و گهگاهی عطسه داری من دوباره نگران ولی امیدوارم یه سرما خوردگی جزئی باشه و سریع خوب شی چون این چند روز خودم هم سرماخورده بودم شاید بهت سرایت کرده باشه الان هم که دارم مینویسم شما را خواب کردم و میخوام برم بانک کار دارم منتظر بابای هستم برای همین از وقت استفاده کردم تا برات یه پست بذارم کوچولوی نازم حسابی بزرگ شدی و برای خودت دنیایی داری دیگه پارک کنار خونه را مشتری شدی و وقت و بی وقت میگی پارک و هر شب بابای که میره مسواک بزنه میگی ایساک و همراهش میری و مسواک میزنی و خونه بابابزرگ که مسواک نداری م...
16 شهريور 1392

مسافرت شمال

       از 31 مرداد تا 8 شهریور رفتیم شمال این سفر چهارمین مسافرتت بود عزیزم و میتونست یکی از بهترینها باشه چون الان همه چی متوجه میشی ولی متاسفانه چهار روز صبح استفراغ میکردی روز اول توی ماشین حوالی اصفهان و روز دوم جاده فیروز کوه . روز سوم قائمشهر و بالاخره نوشهر هم علاوه بر استفراغ اسهال هم شدی و اشتها هم نداشتی حالا حساب کن به من چی میگذشت و ما که بنا بود از جاد ه چالوس بریم و تا استارا هم بریم جاده چالوس را حذف کردیم و تا بندر انزلی بیشتر نرفتیم ولی خدا را شکر سه روز اخر حالت بهتر بود و این چند روز جز جوجو چیز دیگه نمیخوردی مگر مختصر     اول که بدون کفش نمی ایستادی بعد که بدون ...
11 شهريور 1392

مرواریدهای زیبا

عزیز دلم الان دیگه دهن نازت مروارید بارون شده البته پس از کلی مریضی و تحمل کردن تو گل پسر که اصلاً اهل نق زدن و ناز کردن نیستی با اینکه حدود یکماه آخر خیلی بی اشتها شدی و همیشه از بس جای دندونها درد داشت هرچی به دستت میامد میخواستی بکنی توی دهنت و وقتی من بهت میگفتم نکن سریع گوش به حرف میکردی تا بیرون روی زیاد و سوختن مکررت که وقتی میشستم فقط با نالش میگفتی اوف اوف و من خوشحال که آخرین دندانت هم ورم کرده و به زودی سرمیزنه و شما راحت میشی ولی تازه متوجه شدم هنوز باید بیشتر دندان داشته باشی دندان نیش چهارم که دندان 12 میشه و سه تا نیش پایین داشتی اوایل خرداد سر زد و دندان نیش پنجم که دندان سیزدهم میشه و وصل میشد به آسیایی 20 خرداد و دندان...
25 مرداد 1392

ناب ترین واژه

عزیزم وقتی با شیرین زبونهات و کارهات و لوس کردنات لبخند را روی لبهایم می نشانی به آسمان میروم و ستاره ای می چینم و آسمان دیگر مثل کف دست من و دستان تو آسمان شب هستند. معنای عشق را با حضور تو و بابا جون میفهمم دوستتان دارم نه دیروز و نه امروز و نه فردا بلکه لحظه به لحظه و تا انتهای زندگی تیرماه92     زیباترین واژه زندگی در قلبمان حک شده آراد آرادم عزیزم تو خالق ناب ترین لحظات زندگی من و بابا جون هستی     نام زیبایت در دریا غوطه ور میشود چون تو لایقی و مثل دریا پاک و زلال  نامت همیشه در قلب ما حک شده میماند چون زیباترین و بهترین احساسات که در دنیا قابل ...
15 مرداد 1392

صدای دلنشین تو

از روزی که به دنیا امدی و با اون صدای گریه هایت شروع کردی به ارتباط برقرار کردن و کم کم تبدیل شد به اولین صداهای که با تلاش همراه با تکان دادن دست و پاهایت بود  به چیزی مثل حرف زدن و وقتی سه چهار ماهه شدی با صدای خنده های معنی دارت بیشتر و بیشتر جلب توجه کردی  و خیلی زود با ادا کردن کلماتی نامفهوم با ما حرف زدی و هنوز از آنها استفاده میکنی و الان که با گفتن کلمات واضح روز به روز ارتباطت را با ما شدید تر میکنی و از اول اردیبهشت 92 هم  دو کلمه ای را شروع کردی و  حالا صحبت کردنت یک طرف و گاهی با گفتن کلماتی که انتظارش را ازت نداریم گاه باعث شادی بیش از بیش ما میشه کلماتی که پسرم از اواخر اردیبهشت شروع کرده قبلا تعداد کل...
8 مرداد 1392