آراد نفسمآراد نفسم، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره
آیدا نازنینم آیدا نازنینم ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

تمام زندگی مامان و بابا

طوطی کوچولو

1391/10/4 14:43
نویسنده : سمیه
229 بازدید
اشتراک گذاری

 

از شب یلدا وقتی آمدیم خانه سرفه میزدی و نیمه های شب شدیدتر شد و از شدت سرفه بیدار میشدی و قرمز و دوباره بغلت میکردیم و خواب میرفتی و دوباره صبح هم که بیدار شدم ساعت هفت داشتی تب میکردی و کلاً اشتهایت را از دست دادی و روز شنبه را مرخصی گرفتم تا بهتر شوی و باز شب و سرفه و بیدار شدن شما و بیخوابی مامان ولی دیشب خانه مامان جون دیگه شب سرفه نزدی احتمالاً بهتر شدی عصر میریم مطب شوهر خاله جان تا ریه و گوشهایت را چک کنم تا خیالم راحت شود . البته این چند روز بیماری ویروسی زیاد شده خلاصه من که الان از دیروز گلودرد شدیدم مامان بزرگ میگه از بی خوابی ولی عصری به دکتر میگم منم را ویزیت کنه

مریضه بسه                       

از کارهات بگم طوطی کوچولو

جیجیلی داری جدیداً منظورت را با کلمات و اشاره میرسانی

دیشب برات آب آوردم همین که لیوانت را دیدی گفتی آب  تشنه ات بود تا در لیوان را بستم گفتی بده   بده

و جمعه شب همینکه از خواب بیدار میشدی و بابا را نمیدی میگفتی بابا بابا خیلی باباجون را صدا میزنی پس من چی نفسم

برای بیرون رفتن هم در را نشان میدی و میگی د د

بابابزرگ به مامان بزرگ میگه حاجی و شما هم وقتی مامان بزرگ میره آشپزخانه سرت را میبری داخل و صدا میزنی آآجی

دیگه رسماً صحبت کردن را شروع کردی

بابا را با دست میزنی و باباجون ادای گریه در میاره و شما هم ادای بابا را . گریه الکی

با دهن بشکن میزنیم شما تقلید میکنی هرکار بکنیم اداش را اگر بتوانی در میاری

رقصت هم کلی پیشرفت کرده حرکت دست, شکستن پا از زانو و دورخودت چرخیدن ( کلاً وقتی ذوق زده هم میشی دور خودت میچرخی )

 

دیشب هرکار میکردی من ادایت را در میاوردم و شما تند تند حالات را عوض میکردی میخوابیدی بلند میشدی , درازمیکشیدی , اسباب بازی برمیداشتی و . . .و من را نگاه میکردی و میخندیدی

 

الان دیگه مثل یک طوطی کوچولو شدی

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)