مو طلایی من
آراد پیانیست
اینجا هم در حال بازی بیلیارد
پسرم , عمرم , جونم , عشقم روزها میگذره و شما بزرگتر و من در افسوس روزهای گذشته و شاد در زمان حال و امیدوار برای آینده
شنبه 28 بهمن دو تا از اسباب بازیهای باتری دارت که تقریبا مطابق با سنت بود برات باز کردم هواپیمایت را که باتری گذاشتم اصلا کار نکرد نمیدانم موقع خرید سیسمونیت اصلا چک نشده چون تمام اسباب بازیهایت را زن دایی جان زحمت کشید و از بندرعباس خرید واقعاً لطف کرد. قطار اسباب بازی را که برات باز کردم و شروع کرد به کار کردن با لبخند نگاهش کردی و بهش دست نمیزدی وقتی خاموش کردیم شما برش داشتی و صدای قطار در آوردی دو دو دوباره که روشن کردیم شما رفتی کنار مبل و باباجون قطار را از ریل برداشت و فرستاد طرف شما و شما ترسان فرار کردی و بار دوم که قطار امد طرفت گریه شدی و بابای و من پشیمان از کارمون و شب بعد کتاب نینی تپلی در مزرعه را برات آوردم و خواندم و وقتی صدا قطار را گذاشتم شما خوشحال قربونت برم که وقت ندارم باهات کار کنم و گرنه همه چی را سریع یاد میگیری
میگم آرادی بینی ؟ دست میگیری به بینی چشمت ؟ چشات را تنگ میکنی زبونت ؟ میاری بیرون و دستت را بهش میزنی
چند شب پیش دوباره با بابای اذیت کردیم بابای شروع کرد به ناز کردن من و شما در حال بازی سریع خودت را رساندی و بابا را میزدی عقب دیدی نه کاری پیش نمیره آمدی موهای من را بکشی که من سرم را بردم میان سینه بابا و دیدم داری سریع میروی سراغ تلویزیون و در حالی که ما را نگاه میکنی و با حول نگاهت به ما و با دستت دنبال کلید خاموش تلویزیون میگشتی و بدون نگاه کردن به دکمه آنرا پیدا و تلویزیون را خاموش کردی و منتظر عکس العمل بابای بودی و ما اصلا بهت چیزی نگفتیم و شما که دیدی این روش هم جواب نداد آمدی میان من و بابا خوابیدی و باز به زبان خودت شروع کردی به حرف زدن و من و بابای هم شگفت زده شدیم و زدیم زیر خنده
وقتی پوشکت را کثیف میکنی میگم آرادی پیف پیف کردی برو وسایلت را بیار و میری تشک تعویضت را میاری و موقع عوض کردن میگم پیف پیف و شما تکرار میکنی و گاهی هم میگی عق عق
جدیدا همه چی را زیاد میخوای بهت یه خلال سیب دادم نگرفتی و بقیه سیب را که یکطرفش گرد بود را دادم دستت و خیلی با تعجب به نیمه بریده سیب و دست من که تکه سیب بود نگاه میکردی با خودم گفتم احتمالا میخوای رد کنی ولی رفتی دنبال بازی و خوردن سیب
تی تاب آوردم با چای بخوریم که شما دیدی بخاطر حساسیت بهت نمیدم بنابراین یک تکه کوچک برداشتم و خامه اش را جدا کردم دادم بهت نگرفتی و رفتی عقب تر و خوابیدی و گریه شدی یه تکه بزرگتر برداشتم و جدا کردم و بهت گفتم عزیزم بیا دو تا و شما سرت را گرفتی بالا و تکرار کردی د تا و گرفتی و گذاشتمت روی زیر اندار و یه تکه را که خوردی قشنگ تکه های چسبیده به دستت را میخوردی و بعد که دیدی زیراندازت کپیف شده پا شدی که بری روی مبل دیدی یه تکه کوچک روی زیراندازت است برش داشتی و خوردی و رفتی روی مبل تا به آنجا هم رسیدگی کنی
برای کارهای که انجام میدی و نباید انجام بدی فقط بهت میگم آراد داری عصبانیم میکنی و شما دیگه بی خیال میشی ولی تازگیها یک کار بد میکنی و اون هم مو کشیدن فاطمه و گاهی دیگران است مخصوصا وقتی کسی به وسایلت دست بزنه کوچکتر که بودی اسباب بازی موزیکالت را مرتب فاطمه ازت میگرفت و شما هم که نمی توانستی مقاومت کنی و بی خیال میشدی شاید الان دلیل اینکه روی همه چیز احساس مالکیت میکنی همین باشه و اجازه نمیدی فاطمه چیزی را ازت بگیره حتی روی موبایل بابا بزرگ هم حساسی اگه توی دست فاطمه ببینی میری سراغش این را بابا بزرگ دقت کرده بود و به ما گفت بازم یاداوری عشق بابابزرگی و تو هم عاشق اون بزرگ شدی خیلی هوای مامان بزرگ و بابابزرگ داشته باش چون توی بزرگ شدنت سهم بزرگی داشته اند.
نمیدانم احساسم را بهت را چطور بیان کنم فقط بدان دنیا فقط با تو زیباست و آرامش روح و روانم هستی