شبهای زیبای با تو بودن
پسر کوچولوی ناز من شبها همیشه موقع خواب با تو مراسم بازی داریم شبها از موقعی که قصد خواب میکنیم و میریم اتاق خواب شما تازه اول شیطنت و بازیگوشیته مرحله دومته و اصلا به خواب روزت بستگی نداره و باید یکی دو ساعت بازی کنی گاهی اوقات واقعا من و بابای خسته هستیم و خوابمان میاد ولی شما از بس بپر بپر میکنی و روی سر من و بابای میایی که کلی موهامون را ماساژ میدی خواب از سرمان می پره و همش باید مواظب باشیم به جایی نخوری میروی روی تخت و میپری روی من و بابای و اصلاً کاری نداری خطرناکه یانه
٣٠ فروردین جمعه شب ساعت یازده رفتیم برای خواب و دوباره بازیهای شما و آخر سر رفتی از اتاق بیرون و آمدم آرام نگاهت کردم کردم دیدم روی مبل نشستی و کنترل و پارچه ای توی دستت است و بعد از ٥ دقیقه دوباره نگاهت کردم دیدم به خواب ناز رفتی مثل یه عروسک ملوس و دوست داشتنی
خلاصه آن شب اجازه دادی ساعت ١٢:٥٠ بخوابیم
عزیزم , نفسم , صدای قلبم همیشه خواب و رویاهات آرام و سبز وشاد و شیرین باشه و وقتی چهره ی ناز و زیبایت را آرام وآسوده می بینم من هم خیالم راحت میشه. خدایا شبهای آرام و پر از آسایشی برای پسرم قرارده تا من هم همیشه آسوده باشم آمین
کادوی پسرم به مناسبت روز مادر
بابای بهم زنگ زد و گفت آرادجون صبحی زود بیدار شده و مدام صدات میکرده و گریه میکرده و به من اجازه نمیداد که بهش دست بزنم و با همین حالت خواب رفته
من ناراحت از دلتنگیت برای من و شاد از وابستگیت ( وابسته بودن تو به من بهم احساس مهم بودن بهم میده, احساس خوب خوشبختی , آرامش و همه چیزای خوب توی دنیا )
بهترین هدیه تو به من در دومین سالی که باعث شد مرا مادر خطاب کنند صدا زدن من و گفتن مامان مامانی