جمعه های شیرین
همیشه روز جمعه برام لذت بخشه چون سرکار نباید برم و با تو هستم و شما راحت میخوابی و من کنارت هستم و اصولا آخرین درخواست می می را هم تا ساعت ٧ صبحه و راحت میخوابی و مثل هم هستیم باید سکوت مطلق باشه و من چون عادت به سحرخیزی دارم گاهی زودتر پا میشم و کمی از کارهام را انجام میدم و مواظبم سکوت باشه و صبحانه را صبر میکنم تا شما بیدار بشی ٦ اردیبهشت تا شما خواب بودی من هم رفتم و اولین توت فرنگی که باباجون کاشته بود و خیلی هم بهش رسیدگی میکرد و از پرورششان لذت میبرد را چیدم
شما که بیدار میشی با هم صبحانه میخوریم صبحانه را چند لقمه بیشتر نمیخوری و کمی هم چای عسل که جدیداً ازم تکه نان میخوای که بندازی توی استکانت
و گاهی هم شکستن این عکس ٣٠ فروردین که روی میز صبحانه نخوردیم و سفره پهن کردم و شما برای اولین بار لیوانت را پرت کردی
بعد تا من میز صبحانه را جمع میکنم شما هم روی میز باهام حرف میزنی به زبان خودت
برات آهنگ شادی کوچولو رو میزارم و بعد از کمی نگاه کردن کامپیوتر را خاموش میکنی که من میام برق را قطع میکنم چون دوباره روشن میکنی و وقتی بالا آمد دوباره خاموش میکنی
کار همیشه ور رفتن با صندلی است که من برای اتو استفاده میکنم
و بعد میری سراغ بازی و کلا عشق ماشینی وقتی میریم خونه خاله جمیله اول میری سراغ ماشینهای امین و من هم برای عیدی برات چند تا ماشین گرفتم آخه ماشینهای که داشتی کنترلی بود و برای این سن مناسب نبود
این هم ماشینهای بود که بعنوان عیدی برات گرفتم که یکی را بدون تایر کردی و یکی را هم افتادی روش و شکوندی
این هم ماشینهای که برای تولد یکسالگیت من و بابای خریدیم
این هم چند تا از وسایل نقلیه سیسمونی ات عزیزم
این هم ماشینی که اولین بار برات روشن کردم و چون حرکت میکرد خوشت نیامد و دیگه باتری نگذاشتم و شما هم به این روز در آوردی البته تایرش را من شکوندم ولی سر سرنشینها کار شماست
برات گذاشتم چون بزرگ شدی ممکنه اثری از هیچکدامشان نباشه
در کل ممکنه تصادفی چیزی خراب شده باشه ولی ندیدم اهل خراب کردن باشی کوچولوی ناز من
و عصر هم بعد از خواب عصر میریم خونه بابابزرگ
وقتی کنارتم زمان برام شیرینه و تو بهترین ساعتها را برام بوجود میاری و من لحظه لحظه خوشبختی ام را مدیون تو و عشق زندگیم بابای مهربونت هستم من با شما آرامم و در خوشبختی کامل
دوستتان دارم عزیزان زندگیم