یک روز زیبا با فرشته کوچولوم
پسرکم داره روز به روز بزرگتر میشه و حسابی برای خودش دنیایی داره و من و بابای بهترین روزهای زندگیمان را میگذرانیم
یک روز جمعه زیبا و من و شما در کنار هم
اتاقت را مرتب میکردم که آمدی سراغم و دستان کوچولوی نازت را به سویم دراز کردی و ازم خواهش کردی بغلت کنم و من چون کار داشتم گذاشمت توی کمد و شما خوشحال برای خودت حرف میزدی و شکلک درمیاوردی
بعد هم چادر پهن کردیم و شما پس از بازرسی شروع کردی به داخل بردن ماشینهایت و حسابی زحمت میکشیدی
شیر پاکتی هم که میگیری و یک کم که خوردی دیگه میریزی هر جا که دوست داشته باشی روی پله ها گرفته تا داخل کمد کفش وقتی باز کردم دیدم روی همه کفشها شیر ریختی و خشک شده اند
بعد هم حمام که دیگه اذیت نمیکنی و مشکلی باهاش نداری فقط وقتی سرت زیر دوش میره نق میزنی ولی تو هم مثل همه بچه ها عاشق آب بازی هستی
نشد خیلی عکس بگیرم چون یه کار خلاف میکردی و نشد ازت عکس بگیرم و وقتی پوشکت را عوض میکنم هم تکرار میشه
پسر ناز نازی من عاشق شکلات و شیرینی هست و من هم همیشه مراقب که از چه مدلی بخوره که براش خوب باشد و باعث مریضی اش نشه الان که توی یکسال و نیم هستی این سه نوع شکلات را میخوری عزیزم و جالب اینه برای گرفتن تافی مینو یکروز شاید 6 تا 7 تا سوپری محله بابابزرگ را گشتم و همه تمام کرده بودند و من دوباره یکروز دیگه رفتم تا خریدم کلا شکلات نرم بهت میدم عزیزم
روزهای زندگیت را همیشه شاد آرزو میکنم فرشته کوچولوی پاک و معصوم من