وروجک خونه ما
عزیزم نفسم قشنگم امروز که دارم برات مینویسم ٣٠ تیرماه و روز دوازدهم ماه مبارک رمضان است و شما دقیق یکسال و هشت ماه و بیست و دو روز داری و من هم امروز را روزه گرفتم از اول ماه رمضان بعضی روزها را روزه گرفتم ولی بعضی روزها را نه چون خیلی بی حال میشم و شما هم که شیر میخوری و مثل صبحی که میخواستم برم سرکار اصلا توانایی پوشیدن لباسم را نداشتم و باباجون میگفت روزه نگیر ولی خدا کمک کرده و تا الان طاقت اوردم و الان شما و باباجون خواب هستید و من هم چون چندوقتی به اینترنت دسترسی نداشتم الان آمدم که کمی تلافی کنم و از شما عزیز زندگیم که با تو همه چیز زندگی زیبا میشه و تمام غمها به فراموشی سپرده میشه حرف بزنم کوچولوی شیطون من که دیگه از وروجک بودن چیزی کم نداری و حسابی من وبابا را سرگرم کردی نفسم
الان دیگه همه کلمات را تکرار میکنی و همه ذوق میکنند حتی کلمات سخت را دست و پا شکسته میگی و فقط قسطنطنیه را تکرار نمیکنی عزیزم
و شدی یه آراد کوچولوی برعکس و کمی لجباز میخواهم شب را زودتر بخوابیم بخاطر سحر بیدارشدن که شما درخواست آب میکنی نه یکبار چندین بار و گاهی لیوان که میرسد به دستت سریع واژگون میکنی و ما نمیدانیم چی بهت بگیم سعی میکنیم بی تفاوت برخورد کنیم ولی گاهی هم بهت میگم آراد برای چی اینکار کردی و شما شروع میکنی به حرف زدن مامان آب و .... که من بقیه را متوجه نمیشم ولی شما مرتب توضیح میدی و جای خیس آب را نشان میدی دلبندم که گاهی دلم میخواد همانجا بوست کنم که دست روی دلم میذارم
اینم دو تا عکس از ٢٣ خرداد که میخواستیم بریم عروسی و شما هم این مدلی آماده شدی
کلاً رژ لب من را خراب کردی عزیزم آخه انگشتت را فشار داده بودی داخلش