آراد نفسمآراد نفسم، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره
آیدا نازنینم آیدا نازنینم ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

تمام زندگی مامان و بابا

یه اتفاق خیلی بد

1392/6/19 9:52
نویسنده : سمیه
192 بازدید
اشتراک گذاری

دوشنبه 18 شهریور صبح که از خواب اون هم با لباس پوشیدن بابابزرگ بیدار شده بودی و آب خواسته بودی و مامان بزرگ بهت داده بود و بعد هم پوشکت را عوض کرده بود و وقتی بابابزرگ رفته بود بیرون شما ناراحت شده بودی و دویده بودی توی راهرو که ناگهان صدات دادت بلند شده بود و مامان بزرگ هم متوجه شده که اتفاقی برات افتاده وقتی سریع امده دیده پیشونیت خورده به لبه تیز دیوار و خون میاد تنها توی خانه بوده سریع برده بیمارستان و همکار خاله جان سفارشی بخیه زده ولی زخم عمیق بوده و  از داخل هم بخیه زده . به من چیز نگفتند من وقتی امدم بعد سلام کردن به همه احوالت را گرفتم دیدم گوشه سالن خوابیدی و سرت باند پیچیه .مامان جون اون لحظه خیلی ناراحت شدم و برای اینکه مادرم خیلی ناراحت نشه نگذاشتم اشک از حلقه چشمانم بیرون بیایه ولی الان که دارم مینویسم و شما خوابی اشکام سرازیر شده  مریضیت باعث شده از خیلی چیزها محروم باشی و کلا بچه خوش اشتهایی نیستی و روز به روز لاغرتر میشی و الان هم که این اتفاق  ولی خدا را شاکرم که اتفاقی بدتر از این نیافتاده و ازش میخوام همیشه از بلایا حفظت کنه

امیدوارم مادرخوبم منرا ببخشه که همیشه براش جز زحمت چیزی ندارم و دیروز توی این سن چه استرس زیادی کشیده و خیلی سریع ارادم را رسونده بیمارستان سایه ات همیشه مستدام و سالم و دور از درد باشی که برام پشت و پناهی .

آراد جون بابابزرگ هم از دیروز ناراحته و برات میوه و چیزی که بدونه برات خوبه میگیره و مدام احوالت را میگیره که چطوره و چی خورده ؟ لااقل می بایستی به خاطر خوشحالی بابابزرگ بخوری که خوشحال بشه

قربونت برم که عشق دو تا بابابزرگت هستی و خیلی دوستشون داری و اونهایم خیلی خیلی دوست دارن

امروز صبح هم باید ببرمت و زخمت را شستشو بدم منتظر تلفن هستم که خاله جان بهم بزنه و بگه چه ساعتی ببرمت

خدایا خوبم ممنونم که همیشه مراقب پسرکوچولوی من هستی و همیشه دعاهای که برای حفظ بودن پسرم میخونم مقبول قرار میدی چون اگه صدایم را نمی شنیدی اتفاق بدتر از این براش میافتاد و ازت میخوام به بزرگی و کرمت همیشه و لحظه به لحظه مراقبش باشی به تو می سپارمش که بهترین پناهگاهی

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

SaYa
20 شهریور 92 2:14
سلام عزیزم خوبی؟عذرخواهی میکنم که یه مقدار دیر بهتون سر زدم
ماشالله پسر ناز و خوشگلی داری عزیزم پست ثابت وبلاگش حتما یه وان
یکاد بزار عزیزم
خیلی ناراحت شدم براش و ایشالله که همیشه از بلا دور باشه
خدا سایه ی مادر گلتو برات نگه داره عزیزدلم
الان بهتره خداروشکر؟


ممنون الان خیلی امیدوارم و دلواپسیم اینه که جاش نمونه
لطف کردی بهمون سر زدین
مامان آروین (مریم)
20 شهریور 92 7:50
وای سمیه خانم خیلی ناراحت شدم . الهی بمیرم مامانت اون لحظه چی کشیده و آرادجونی هم چقدر ترسیده . منکه دلم ریش شد از اینکه گفتی بخیه خورده هم از داخل وهم از بیرون . به محض اینکه پستت رو خوندم زنگ زدم به داخلیت اما مرخصی بودی . الان حالش چطوره ؟ بهتر شده ؟
الان اینقدر ناراحتم که اصلا نمیدونم چی بنویسم .....
اما خدا رو شکر به خیر گذشته ،
سمیه جون هر شب که آرادی میخوابه بالای سرش پول بزار و صبح زود هم بنداز صندوق صدقات . خیلی ناراحت شدم ، بهت زنگ میزنم .....

ممنون از لطفت مریم جون
الان تمام دغدغه ام آراد با این زخم عمیق خدا کنه جاش نمونه
مامان آرتین (الهه)
30 شهریور 92 11:47
وااااااای عزیزم. ایشالا بلا دور باشه خیلی ناراحت شدم


ممنون عزیزم