آراد نفسمآراد نفسم، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 14 روز سن داره
آیدا نازنینم آیدا نازنینم ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 19 روز سن داره

تمام زندگی مامان و بابا

دلم گرفته . . .

1392/6/20 17:53
نویسنده : سمیه
253 بازدید
اشتراک گذاری

پسر نازم با این اتفاق و دیدن هر لحظه زخمت دلم میگیره و حس دلتنگی و ناراحتی شدید میاد سراغم و عذاب وجدان رهام نمیکنه و خودم را مقصر میدانم دست خودم نیست میدانم اگه من هم بودم  این اتفاق میافتاد چون این راهرو را روز شاید 20 بار ازش عبور میکنی و لی اینبار چی شده و با این شدت بهش خوردی فقط و فقط یه بدبیاری برای همه ما و خصوصاً خودت بوده و مامان بزرگ که خیلی بهش استرس وارد شده

عزیزم خیلی بی حواس میدوی و اصلا به اطرافت توجه نمیکنی همیشه همه از دویدنت هراس و دلهره دارن و توی بی خیال و شادمانه و رها با شیطنت های خاص خودت میدوی فقط و فقط خدا تو را حفظ کنه کبوتر کوچولوی من

مامان جون دیروز ساعت 12 رفتیم برای باز کردن روی زخمت وقتی رسیدم همکار   که بازش کرد دیدم 6 -7 تا بخیه خوردی دلم از حال رفت خیلی ناراحت شدم و داشت میگفت شانس اوردی تا استخون مشخص شده بود و روی سطح استخون هم (که اصلاحش را بکار می برد) خراشیده شده و وقتی اشکهای من را و علامت خاله جان را دید حرفش را قطع کرد

عزیز دلم خیلی عذاب وجدان دارم و از درون ناراحتم وقتی تنها میشم گریه میکنم دلم برات میسوزه ولی هیچکار نمیتونم بکنم و خودم را سرزنش میکنم که شاید اگه من کارمند نبودم پسر کوچولوم راحتتر بود ولی همه میگن تو مقصر نیستی این اتفاقها برای همه میافته عمه جانها که دیروز آمدند عیادتت کلی از این اتفاقها تعریف میکردن که همه به خیر گذشته بودند

واقعاً همینطوره فقط و فقط خداوند شما فرشته کوچولوها را از خطر حفظ کنه از دست ما چیزی بر نمیاد

سرت باند پیچی یود و میامد جلوی چشمت بازش کردیم و از این کلاه کشی ها زدیم

دیروز صبح وقتی از خواب پا شدی قربونت برم که بی حالی عزیزم

 

 

دیروز وقتی از بیمارستان آمدیم

 

 

 

داری برای خودت صدقه میندازی                 الهی همیشه از بلایا دور باشی نفسم

 

 

امروز هم حمامت کردیم و زخمت را با صابون شستیم   توی حمام صدا میکنم مادر و شما هم صدا میکنی ماهر

من که نگام به زخمت میافته دلم از حال میره و یه حس بدی سراغم میاد و خیلی دلم برات میگیره عزیز مامان چقدر تو مظلومی

 

 

من با این زخم چه کنم خدا کنه اثرش نمونه که هر وقت ببینم یادم میاد

دیروز وقتی که از بیمارستان آمدیم برای نهار رفتیم خونه بابابزرگ همین که وارد شدیم علامت میدادی به دیوار و بعد با پات بهش لگد میزدی

دیشب هم موقعی که خوابیدی چسب را باز کردم تا روی زخمت باز باشه چون دیروز میگفتند روش رو باز کن ولی من گفتم نه آراد بهش دست میزنه و دیشب را نمیدانم چرا  مرتب بیدار میشدی و یا می ایستادی و گریه میکردی و امروز هم از دور بهش علامت میدی میگی مامان این چیه میگم آخ شده و زخمه

عزیزم هنوز سرفه ها و آبریزش بینیت خوب نشده و این هم نگرانم میکنه و حس خستگیم را زیاد و زیادتر میکنه

 خداوندا امیدوارم این زخم و اثرش خوب شه و دیگه هیچ زخمی روی بدن ناز و دل مهربون پسرکم نشینه و همیشه مراقبش باش آمین یا رب العالمین

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

مامان علیرضا
21 شهریور 92 7:07
سلام سمیه جون وقتی دو تا پست آخری رو خوندم خیییلی ناراحت شدم و اشک تو چشمام جمع شده بود ولی امیدوارم آراد جون زود زود خوب بشه همه رو از نگرانی در بیاره . به خصوص مامان و مامان بزرگش رو .
و مطمئن باش جای زخمش خوب میشه و اثری ازش نمی مونه.
(حدیثی از امام صادق:هر کسی در صبح قبل از آنکه حرف بزند هفت بار سوره مبارکه حمد را بخواند هر ناخوشی و مرضی که دارد برطرف گردد )
صبحها قبل از اینکه از خونه بیای بیرون حتماً هفت بار سوره حمد رو بخون مطمئن باش دیگه هیچوقت اتفاق بد برای آراد جون نمی افته التماس دعا
ممنونم عزیزم چشم حتما میخونم لطف کردی یاداوری کردی
انشالله خدا حافظ پسر نازت باشه و درد نبینه هیچوقت

خدایا خدایا خدایا خودت محافظ بچه هامون باش آمین یا رب العالمین



مامان آروین (مریم)
21 شهریور 92 10:13
سلام سمیه خانم . ببخشید دیروز میخواستم بهتون زنگ بزنم اما به دلیل حساسیت شدید صدام گرفته نتونستم . با دیدن عکسا اشکم سرازیر شد . ایشالاه که هرچه زودتر آرادجونی خوب بشه و هیچ اثری هم ازش نمونه . شما هم دیگه خودتو اذیت نکن و غصه هم نخور . به حساب کارمندیت هم نزار ، خیلی از بچه ها هم که مادرشون خانه دار هم هستند همین اتفاقا براشون میوفته . خدا رو شکر کن که به خیر گذشته و جلوی مامانت هم چیزی نگی . دلم برای مامانت هم خیلی سوخت . بیچاره تو اون سنش و تو تنهائی چقدر بهش استرس وارد شده . خدا خودش همیشه مواظب بچه ها هست اگه نبود به ازای هر شیطونی ، یه اتفاقی براشون میفته . ایشالاه آخرین پست باشه که این اتفاق میفته و دل دوستم میگیره .
راستی سمیه خانم تو خونه خودتونی یا مامانت ؟



سلام خونه خودمان بودم امروز میرم خونه مامانم مصطفی شیفته و من هم فردا باید برم سرکار و چون بخیه صورت نباید بیشتر از 5 روز بمونه فردا باید بکشیم زودتر انشالله میام از پیامت ممنون کمی اروم تر میشم

فاطمه جون(دختر عمه)
22 شهریور 92 12:59
سلام آراد جون خیلی ناراحت شدم چرا مراقب نبودی دوست دارم
عمه فرزانه
22 شهریور 92 13:13
« یاٰ مُنْزِلَ الشَّفآءِ و مُذْهِبَ الدّآءَ صَلّ عَلیٰ مُحَمَّدٍ و اٰلِهِ و اَنْزِلْ علی و جمعی الشَفآءَ »

(ای خدایی که نازل کننده شفائی و برنده درد و مرض هستی! بر محمد و آل او درود فرست و شفا را بر درد نازل کن.)«اللهم انی اسالک بحق ولیک موسی بن جعفر (علیهم السلام) الا عافیتنی فی جوارحی ما ظهر منها و مابطن، و رفعت عنی جمیع الالام و الاسقام یا جواد یا کریم یا رحیم و یا ارحم الراحمین»
ممنون اذ دعاهای قشنگتون عمه جون



«خدایا از تو مسئلت دارم به حق ولیت امام موسی بن جعفر (ع) (مگر این که ) درد ظاهری و باطنی اعضا و جوارح مرا عافیت بخشی، و همه دردها و ناخوشیها را از آن برطرف سازی، ای بخشنده، ای بزرگوار، ای رحیم، ای مهربانترین مهربانان.


فاطمه جون(دختر عمه)
22 شهریور 92 16:58
غصتیسشئیاتیمیقث قصق
فاطمه جون(دختر عمه)
22 شهریور 92 16:59
لینینبمن/یمیمنیششیمصهصثئیتلاتغهف
فاطمه جون(دختر عمه)
22 شهریور 92 17:00
تنی.نشاتشایصثنثوصزن بذ لیتنتنیتشسیتصثنزو سیتنشسینسنیستنیا


ممنون فاطمه جون از این پیامهای قشنگت
مرجان مامان آران
25 شهریور 92 15:59
سلام عزیز دلمممم
خیلی ناراحت شدم خوندمممممممممم
ایشالا بلا دور باشه از همه مخصوصا بچه هاااااااااااا
ایشالا به زودی خوب میشه و جاشم نمیمونه

خیلی ممنون لطف کردی مرجان جون
مامان آرتین (الهه)
30 شهریور 92 11:50
سلام عزیزم ببخشید که دیر به دیر میام پیشتون آخه درگیرم. عزیزم اینقدر خودت رو سرزنش نکن. آخه پسربچه ها شیطونن و پیامد شیطونیشونم برا ماها استرسه. این اتفاق ممکنه واسه همه بچه ها بیفته عزیزم. ایشالا هر چه سریعتر خوب میشه.


خواهش میکنم این بچه ها خصوصا پسر بچه یه پروزه بزرگن که تمام وقت مادرها را میگیرن