آراد نفسمآراد نفسم، تا این لحظه: 12 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره
آیدا نازنینم آیدا نازنینم ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 4 روز سن داره

تمام زندگی مامان و بابا

نفسم قدرشناس شبهای قدر باش

سبحانک یا لا اله الا انت الغوث الغوث خلصنا من النار یا رب خدایا از تو در خواست می کنم به نام مبارکت ای شفیق ای مهربان ای رفیق ای نگهدارنده ای شنوا ای اجابت کننده و ای تمام خوبیها به حرمت شبهای قدر پسرم , جگر گوشه ام , ثمره لحظه لحظه زندگیم تمام وجودم را از همه بدیها حفظ کن و در پناه خود قرار ده تو که باشی من خیالم راحته عزیز دلم امشب شب نوزدهم ماه مبارک و 6 مرداده و دومین سال که تو با وجود گرمت به زندگی ما روحی تازه دادی توی این شب و همه شبها دعایم عاقبت به خیری توست الان که می نویسم هیچ دغدغه ای ندارم جز اینده تو و فقط و فقط از خداوند بزرگ میخوام که در این شب برات بهترینها را رقم بزنه به تمامی اسمهای ذکر شده در جوشن کبیر پسر نازم انشا...
6 مرداد 1392

عشق پسرکم

  پسر نازم , گل زندگیم نفسم عشقم , دوستت دارم با تمام وجودم , چراغ خونمون که با وجودت پربرکتت تمام زندگی من و بابای را شاد کردی دوستت داریم همه زندگی ما عزیزم کلاً عشق ماشین و وسایل نقلیه که هر وقت بیرون میریم با اون لحن زیبایت هر ماشینی رل که می بینی نشون میدی و میگی ماشین و اگر ماشین بزرگ باشه که با تعجب نگاهش میکنی دیروز داشتیم توی بلوار میرفتیم یه دونه جرثقیل دیدی با تعجب نگاهش میکردی و با عبور ما هنوز نگاهت را ازش بر نمیداشتی توی خونه هم که فقط یا ماشین بازی یا داری با سه چرخه ات بازی میکنی من هم برات قطارت سیسمونیت را باز کردم و شما الان هر وقت میخوایش بهم میگی مامان دو دو جیش جیش  و من که میرم برات میارم شما سریع ...
4 مرداد 1392

وروجک خونه ما

 عزیزم نفسم قشنگم امروز که دارم برات مینویسم ٣٠ تیرماه و روز دوازدهم ماه مبارک رمضان است و شما دقیق یکسال و هشت ماه و بیست و دو روز داری و من هم امروز را روزه گرفتم از اول ماه رمضان بعضی روزها را روزه گرفتم ولی بعضی روزها را نه چون خیلی بی حال میشم و شما هم که شیر میخوری و مثل صبحی که میخواستم برم سرکار اصلا توانایی پوشیدن لباسم را نداشتم و باباجون میگفت روزه نگیر ولی خدا کمک کرده و تا الان طاقت اوردم و الان شما و باباجون خواب هستید و من هم چون چندوقتی به اینترنت دسترسی نداشتم الان آمدم که کمی تلافی کنم و از شما عزیز زندگیم که با تو همه چیز زندگی زیبا میشه و تمام غمها به فراموشی سپرده میشه حرف بزنم کوچولوی شیطون من که دی...
2 مرداد 1392

این روزهای پسرکم

   برای اینکه یه وقفه افتاد برای نوشتن مطالبت عذر میخوام عزیزم و توی این مدت شما کلی برای خودت آقا شدی . (قشنگم هنوز بی اشتهای و بیرون رویت ادامه داره و دندان یازدهم هم در تاریخ 15 خرداد زد بیرون و چند تای دیگه هم ورم کرده است)   این مطلب را خرداد آماده کردم که پیش نویس بود انشالله توی پستهای بعدی تاریخ چند دندان دیگر را هم برات میذارم اولین مریضی اسهال و استفراغ هم که من همیشه خوشحال بودم هیچ وقت بالا نمیاره را تاریخ 7 تیر بهش گرفتار شدی و سه روز بالا آوردی و هنوز تا امروز که چهارشنبه هست بیرون روی داری و حسابی ضعیف شدی و من هم خیلی ناراحتم شاید دلیل اصلی مریض شدنت بردن به پارک دو روز عصر پشت سر هم بودن که شما عصر ...
12 تير 1392

دومین آتیله اردیبهشت

برنامه داشتم برای یکسال و نیمی بعد از زدن واکسن ببرم آرایشگاه و مرتب کنم موهات را و بعد بریم اتلیه روز یکم اردیبهشت وقتی از سر کار آمدم خونه دیدم تغییر کردی لباسم را عوض کردم و بغلت کردم دیدم موهات کوتاه شد به مامان بزرگ میگم موهایش را کی کوتاه کرده مامان بزرگ میگه من کوتاه کردم و آراد هم خوشحال که دارم با قیچی کار میکنم من فکر میکردم بریم آرایشگاه اذیت کنی ولی با مامان جون که خوب کنار آمدی ولی من دوست داشتم بریم آرایشگاه تا خیلی قشنگ بشه ولی مامان جون میگه الان هم خوبه و بابای هم میگه ایراد نداره اولین کوتاهی مو توسط خاله و دومی توسط مامانی امشب هم که بهشون سر زدیم مامانی گفت فردا اگه نبردید آرایشگاه من شنبه کوتاهشان میکن...
16 خرداد 1392

دهمین مروارید عزیزکم

خدا را شکر کم کم دوباره روییدن مرواریدهایت شروع شده و اولین دندان آسیای پایین هم در تاریخ 20 اردیبهشت سر زد و الان جای قرینه اش هم ورم کرده و چهارمین دندان نیش پایین هم ورم کرده و کلا الان بی اشتها هستی و مرتب بیرون روی داری کاش زودتر همه دندانهایت کامل میشد و این مریضیها و بی اشتهایها تمام میشد راستی کوچولوی من با تصمیم من و بابای برای اول شهریور برنامه پوشک گرفتن و اواخر مهر جدا کردن از می می را برات داریم که توی اولی شما راحت میشی و ما اذیت چون دیگه باید مرتب حواسمان به دستشویی رفتنت باشه و دومی تو عزیزم اذیت میشی و من راحت و حالا که گاهی شام نمیخوری و تا صبح مدام مرا بیدار میکنی ولی دیگه دو ساله میشی و بهترین موقع است امیدوارم خیلی ...
3 خرداد 1392

نفسم آراد کوچولو

   عزیزم  الان که یکسال و شش ماه و بیست و شش روزه هستی دیگه اکثر کلمه ها را تکرار میکنی میگم عصر میریم بیرون میگی عصر میگم آراد بریم حموم میگی حموم مرتب بهم میگی عس عس یعنی عکس وهمش در حال سوال ای چیه خیلی کلمات را تکرار میکنی که باید یادداشت کنم و در یک پست برات بنویسم  و عاشق کامیون و ماشین بزرگه و وقتی توی خیابون و جاده میبینی میگی بابای هه هه و نشان ما میدی و میگی بای بای منظورت واه تعجب است عشق ماشینی عزیزم و دیدنشان خیلی خوشحال میشی الان هم که در حال نوشتن هستم داری با پویا بادکنک بازی میکنی و با عینک پویا ور میری که پویا از دستت گرفت و من از دیدن قیافه ات خنده ام گرفت ...
3 خرداد 1392

یک روز زیبا با فرشته کوچولوم

 پسرکم داره روز به روز بزرگتر میشه و حسابی برای خودش دنیایی داره و من و بابای بهترین روزهای زندگیمان را میگذرانیم یک روز جمعه زیبا و من و شما در کنار هم اتاقت را مرتب میکردم که آمدی سراغم و دستان کوچولوی نازت را به سویم دراز کردی و ازم خواهش کردی  بغلت کنم و من چون کار داشتم گذاشمت توی کمد و شما خوشحال برای خودت حرف میزدی و شکلک درمیاوردی بعد هم چادر پهن کردیم و شما پس از بازرسی شروع کردی به داخل بردن ماشینهایت و حسابی زحمت میکشیدی   شیر پاکتی هم که میگیری و یک کم که خوردی دیگه میریزی هر جا که دوست داشته باشی روی پله ها گرفته تا داخل ...
3 خرداد 1392

جمعه های شیرین

همیشه روز جمعه برام لذت بخشه چون سرکار نباید برم و با تو هستم و شما راحت میخوابی و من کنارت هستم و اصولا آخرین درخواست  می می را هم تا ساعت ٧ صبحه و راحت میخوابی و مثل هم هستیم باید سکوت مطلق باشه و من چون عادت به سحرخیزی دارم گاهی زودتر پا میشم و کمی از کارهام را انجام میدم و مواظبم سکوت باشه و صبحانه را صبر میکنم تا شما بیدار بشی ٦ اردیبهشت تا شما خواب بودی من هم رفتم و اولین توت فرنگی که باباجون کاشته بود و خیلی هم بهش رسیدگی میکرد و از پرورششان لذت میبرد را  چیدم شما که بیدار میشی با هم صبحانه میخوریم  صبحانه را چند لقمه بیشتر نمیخوری و کمی هم چای عسل که جدیداً ازم  تکه نان میخوای که بندازی توی استکانت ...
16 ارديبهشت 1392