آراد نفسمآراد نفسم، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
آیدا نازنینم آیدا نازنینم ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

تمام زندگی مامان و بابا

قربون کمک کردنت عسلم

دلیل تمام زندگی منی از ته دل باور دارم که من در این دنیا هستم تا تو را داشته باشم و حس زیبای مادر بودن را در کنار تو داشته باشم دارم اتاقت را مرتب میکنم و شما هم کمک میدی به یه مرتب کردی دست گلت درد نکنه حالا نوبت بازی کردنه این عکسا تاریخ ٢٥ بهمن ٩١ است و شما یکسال و سه ماه هفده روز داری البته این شیطنت ها را قبلا انجام میدادی که من توانستم اینجا ازت عکس بگیرم  این عکس تولد آرزو خانمه که شما بغل امیر جون هستی( دیماه ٩١ ) با خندهای نازت و شادیت ما را به قله خوشبختی میبری و انجاست که احساس میکنم خوشبخت ترینم تمام وجودم , مایه آرامشم : امیدوارم همیشه و همیشه روی لبهای نازت گل خنده بنش...
24 فروردين 1392

آراد وروجک

برای خانه تکونی عید امسال خیلی وقت نگذاشتم چون شما مریض بودی و نمیشد موقعی خانه هستی خیلی تمیز کنیم و خانه خاله ها و مامان بزرگها هم همه مشغول تمیز کردن بودند با این همه وقتی مشغول تمیز کردن بودیم شما هم کم نمیذاشتی و کمک میدادی به روش خودت بابا جون مشغول تمیزکردن لوسترها و شما هم . . . داخل  یخچال چند تا نایلون پودر مغزیجات داشتم و موقعی که یخچال را مرتب میکردم گذاشتم روی میز و شما همه را با دندونات سوراخ کردی میگم آررررررررررراد و شما فقط میخندی و من هم در جواب لبخندت چاره ای جز خندیدن و جمع کردن خرابکاریهایت ندارم در ایام عید هم یاد گرفتی که از ارتفاع بپری اول از کاناپه خانه بابابزرگ شروع کردی و پایین چند تا...
14 فروردين 1392

دومین دندان نیش

بالاخره دندان هشتم هم آمد که شاید  مریضی ات را تشدید میکنه همان دندانهایت باشه , دندان دیرهنگام و محکم شدن لثه ها و دندان نیش همه با هم برات سخته دندان هشتم را تاریخ ٢٧/١٢/٩١ دیدم که تازه سرباز کرده بود امیدوارم زودتر بقیه دندانهایت بیاد که هم بتوانی راحتتر چیزی بخوری و شاید مریضی هایت کمتر بشه دوستت دارم ضربان قلب من
10 فروردين 1392

دومین بهار گل زندگیم

  یا مقلب القلوب و الابصار                              یا مدبر الیل و النهار یا محول الحول و الاحوال                             حول حالنا الی احسن الحال                               زندگی وزن نگ...
10 فروردين 1392

پایان سال 91

دو روز مانده سال ٩١ تمام بشه و برای کوچولوم اصلا سال خوبی نبود همیشه مریض بود از همه دوستان میخوام  موقع سال تحویل برای سلامتی عزیز من هم دعا کنن که سال ٩٢ رنگ مریضی را هم نبینه الان که می نویسم آرادخان داره انواع داروها را میخوره و من اعصابم داغون داغون سال نو همه کوچولوها مبارک  مامانهای عزیز ما را از دعا خیرتون دریغ نکنید امیدوارم سال قشنگی را کنار فرشته های کوچولوتون شروع کنید و لحظات قشنگی را با هم تجربه کنید .  ...
28 اسفند 1391

دو تا خبر خوش

مبارکه مبارکه دندون هفتم مبارکه دیروز عصر خیلی ذوق کردم چون وقتی از سرکار آمدم و شما خانه خاله بودی و من امدم آنجا و شما محیا که از روی مبل می پرید پایین تقلید میکردی و صاف می امدی پایین و میافتادی و دوباره تکرار میکردی برای اینکه حواست را پرت کنم خواباندمت روی مبل و قلقلک دادم و شما سرت را از مبل دادی پایین و مرتب میخندیدی که دیدم فک بالا سمت راست اون ته ته یه چیز سفید میزنه فکر کردم میوه است که دست کردم توی دهنت دیدم وای یه مروارید کوچک و طرف مقابلش هم ورم کرده ذوق کردم و برات ترانه مبارکه را خوندم و شما هم ذوق میکردی پس بگو بیدار شدن این چند شب و ناله کردنها و ببی اشتهای و . . . برای چه بود نفسم دوست دارم به به! به این نظم چهار ت...
14 اسفند 1391

مغز بادام

   مامان و بابام و حتی مامان بزرگم همیشه میگفت بچه بادام است و نوه مغز بادام خیلی عزیزتر از بچه است  طعم اولی را که دیدم که عالی بود انشاالله نوه را هم ببینیم الان که  می بینم مامان و بابام هیچ چیز برات کم نمیذاره اگه دل تنگ باشی با ماشین میبره میگردونت و اگه چیزی نیاز داشته باشی حتی اگه نیمه شب باشه برات مهیا میکنه مامان بزرگ هم که بحثش جداست تمام بزرگ کردنت افتاده گردن اون و با دل و جون انجام میده و گاهی که برای استراحت مامان بزرگ میری خانه مامان بزرگ (مامان بابا ) و آنها مراقبت میشن دست هر دو تا درد نکنه که برات زحمت میکشن بین خانواده ما و بابای چند تا تشابه داره هر دو خانواده ده تا نوه دارن و هر کدام پنج...
14 اسفند 1391

مو طلایی من

 آراد پیانیست اینجا هم در حال بازی بیلیارد پسرم , عمرم , جونم , عشقم روزها میگذره و شما بزرگتر و من در افسوس روزهای گذشته و شاد در زمان حال و امیدوار برای آینده شنبه 28 بهمن دو تا از اسباب بازیهای باتری دارت که تقریبا مطابق با سنت بود برات باز کردم هواپیمایت را که باتری گذاشتم اصلا کار نکرد نمیدانم موقع خرید سیسمونیت اصلا چک نشده چون تمام اسباب بازیهایت را زن دایی جان زحمت کشید و از بندرعباس خرید واقعاً لطف کرد.  قطار اسباب بازی را که برات باز کردم و شروع کرد به کار کردن با لبخند نگاهش کردی و بهش دست نمیزدی وقتی خاموش کردیم شما برش داشتی و صدای قطار در آوردی دو دو دوباره که روشن کردیم شما رفتی...
13 اسفند 1391

پسر کوچولوی من

روز به روز دوست داشتنی تر و شیطون تر میشی و چیزای را خودت دوست داری انجام میدی میگم آراد چشمت کو فقط نگام میکنی و میگم زبونت کو سریع زبونت را میاری بیرون مرتب تلویزیون را خاموش میکنی و بابا جون بهت اخم میکنه و شما اصلا نگاش نمیکنی میگه آراد و شما انگار نه انگار و خودت را لوس میکنی این کار را فاطمه کوچولو یادت داده وقت خداحافظی هم میگم آرادخان دست بده و شما یه لبخند ناز میکنی و دستت را به طرف مقابل میدی ماشاله خجالتی هم نیستی و با همه به زبان خودت صحبت میکنی ولی با بعضها بیشتر ارتباط برقرار میکنی به همه میگی بابا دیروز جلوی خاله جان و میگی بابا ... بابا خاله جان میگه جانم  و شما شروع میکنی به زبان خودت به صحبت و تکان دادن دس...
25 بهمن 1391