آراد نفسمآراد نفسم، تا این لحظه: 12 سال و 6 ماه و 2 روز سن داره
آیدا نازنینم آیدا نازنینم ، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

تمام زندگی مامان و بابا

الفبایی برای زندگی

الفبای زندگی الف : اشتیاق برای رسیدن به نهایت آرزوها ب : بخشش برای تجلی روح و صیقل جسم پ : پویایی برای پیوستن به خروش حیات ت : تدبیر برای دیدن افق فرداها ث : ثبات برای ایستادن در برابر بازدارنده ها ج : جسارت برای ادامه زیستن چ : چاره اندیشی برای یافتن راهی در گرداب اشتباه ح : حق شناسی برای تزکیه نفس خ : خودداری برای تمرین استقامت د : دوراندیشی برای تحول تاریخ ذ : ذکر گویی برای اخلاص عمل ر : رضایت مندی برای احساس شعف ز : زیزکی برای مغتنم شمردن فرصتها ژ : ژرف بینی برای شکافتن عمق دردها س : سخاوت برای گشایش کارها ش : شایستگی برای لبریز شدن در اوج ص : صداقت برای بقای دوست...
25 بهمن 1391

روش زندگی

نفسم روزی این وب را ساختم برای ثبت خاطراتت و بزرگ شدنت بود الان تصمیم گرفتم علاوه بر ثبت خاطراتت به استفاده بهتر کنم و اون برای روانت , ذهنت و تکاملت باشه هر چه بزرگتر شوی مراقبت و نگهداری جسمی ات کمتر میشه ولی مراقبتهای دیگه اضافه میشه و یه زمان میرسه که دیگه اجتماع تو را بعنوان یک فرد کامل میدونه و یک مسیر که پیش رو داری دوست دارم وقتی بزرگ میشی و پا به عرصه دیگه زندگی میگذاری اینقدر خودساخته باشی که همیشه راه توی مسیرت را که پراز ناهمواری است را تبدیل به یه مسیر پر از لذت و تجربه کنی اینقدر محکم باشی که هیچ چیز نارحتت نکنه و این مسیر را ابتدا با من و بابات می پیمایی و راه را که یاد گرفتی خودت میمانی و در بقیه مسیر برای خود همراهی ...
24 بهمن 1391

ادامه مریضی

تمام دغدغه زندگیم شده مریضی عزیزم فعلاً باید از مریضهات بنویسم خاطرات کودکیت و لحظه شیرین لبخندت همه با سرفه های مکررت برام تلخ میشه یکشنبه عصر خاله جان زنگ زد و گفت من فردا برای نهار فاطمه سوپ قلم گذاشتم برای آراد کوچولو هم میارم من هم خوشحال و برای نهارت چیزی آماده نکردم ولی روز دوشنبه وقتی از سرکار آمدم و خوشحال از تعطیلی فردا چون میلاد پیامبر اکرم بود. دیدم به به آراد خان عطسه همراه با آبریزش بینی و قرمزی دور چشم است بعد از تلفن به خونه مامان بزرگ که آراد چی خورده؟ و چه کار کرده ؟ زنگ زدم خونه خاله جان م و پرسیدم توی سوپها چی کردی ؟ بله توی سوپ دارچین بود و خاله حواسش به حساسیت تو نبود و من هم اصلا فکرش را ن...
15 بهمن 1391

15 ماهگی

 ماهگی   چه زود میگذره تمام گلهای دنیا تقدیم تو باد زیباترین گل من عزیز دلم دیشب 15 ماهت تموم میشه و حسابی بازیگوش شدی. شنبه شب بابا بهت یاد داد که دست بدی و شما خوشحال یکبار به من و یکبار به بابا دست میدادی و ذوق میکردی و مدام از کنار تلویزیون هم رد میشدی و دکمه خاموشی را میزدی و میخندیدی هر کار میکنی میخوای عکس العمل ما را هم ببینی من هم به بابا نباید نزدیک بشم  یکبار برای اینکه عکس العمل تو را ببینم رفتم کنار یابای اول آمدی موهایم را کشیدی و بعد دو تا مشت زدی توی صورتم باهات قهر کردم فقط نگام کردی  عشق بابای , خوش بحال بابا  دیروز هم گذاشتمت پیش مامان بزرگ و رفتم شنا خیلی خوش نگذشت...
9 بهمن 1391

پسر نازم

همیشه در پناه قران باشی و هیچوقت مریضی سراغت نیاد این عکسا نشون میده که چه سرفه های میزدی تمام صورتت قرمز میشه و زیر چشات هم قرمز میشه عزیز دلم مامان هم ناراحته . ولی چه کنم    پسر گلم روز به روز شیرین تر و بامزه تر میشی اینم بازی با دستمال کلینکس و عواقبش بذار امتحان کنم نه خوشمزه نیست. مامان پس چرا همیشه غافل کنم میکنی تو دهنت قربون دنودنای قشنگت برم این کلاه تقریباً همیشه سرت هست و جوراب هم برات میپوشم از بس سرما میخوری میگم بدنت گرم تر باشه نگاه چه لاغر شدی با این مریضهای پی در پی این هم دندونای پایین . فدای پسر شش مروارید بشم بهم علامت میدی طرف آ...
4 بهمن 1391

روزهای سخت

از پنج شنبه ٢١ دی دوباره تب کردی گل پسرم نه عفونت گوش و نه گلو . دوباره سرماخوردگی و تبت طول کشید و شبها داغ داغ میشدی سه شنبه بردم دکتر داعی و گفت عکس از ریه بگیرید رفتیم بیمارستان کاشانی و سریع عکس گرفتیم برگشتیم مطب عکس را دید میپرسم دکتر ریه پسرم چطوره میگه بذار نسخه بنویسم از نسخه توضیح داد دو تا شربت سالبوتامول و کتوتفین و قطره و قرص میگه مواد عطری نزدیکش نباشه سرخ کردنی نه گرد و خاک نه دود سیگار نه نزدیک به پرنده نشه و . . . میگم دکتر ریه پسرم چطوره میگه آسم دکتر داعی واقعاً باتجربه و خوبه تنها عیبش اینه که توضیح نمیده آن هم بخاطر سنش است خلاصه مامانی روزهای خوشی نیست با مریضت انگار گمشده ای دارم انگار روی زمین نیست...
28 دی 1391

آتلیه مریم جون

امروز کلی خوشحال شدم وقتی که مریم جون عکسای آراد را با طراحی که زحمتش را کشیده بود برام فرستاد آراد جان هم حتماً خوشش میاد . من از طرف آراد و خودم تشکر می کنم یه دنیا ممنون خاله مریم      یک عالمه بوس  از طرف آراد خان برای خاله جون بازم از این کار بکن آراد خان اول دی شش مروارید شده ...
20 دی 1391

خواب حسابی

چهارشنبه تا جمعه سه روز خانه خودمان اون هم دو روز با بابایی. یکروز تا ساعت ٩ ویکروز تا ده صبح خوابیدم دوتایی وقتی بیدار شدم بابا جون چایی اماده کرده بود برای صبحونه و میگفت مادر و پسر حسابی روی خواب رو کم کردید  منم که توی این چند ماه چنین روزی میخواستم تعطیلات دیگه به دلیلهای مختلف بیدار میشدم یا تلفن یا سروصدای بیرون از خانه و بعضی روزها هم آرادی بیدارم میکرد و همین که خواب از سرم می پرید خودش می خوابید  و من می مونم و حسرت خواب پنج شنبه وقتی اقا پسر از خواب بیدار شد حسابی سرحال بود مرتب هم جلوی میز ارایش هستی و یکبار که شیشه شیر را انداختی پشت میز صندلی را خم کردم و شیشه را برداشتم و این شد که از آنروز مرتب با دست صندلی ر...
17 دی 1391

اولین برف

بعد از حدود چهارسال برف بارید شب چهارشنبه ساعت نه شب (٦/١٠/٩١) شروع شد و تا ساعت دوازده شب ادامه داشت و صبح که از خواب بیدار شدیم همه جا سفید پوش بود و خیلی سرد دوست داشتم ازت عکس بگیرم ولی می بایستم بیام سرکار و دوربین هم خانه خودمان بود بنابراین وقتی ظهر آمدم تقریباً همه برفها آب شده بودند و من بعد از برداشتن دوربین شما را بردم و کنار دو تا آدم برفی که بچه ها درست کرده بودند عکس گرفتم قربون لبهای خندونت بشم . الهی همیشه لبخند روی لبات ببینم این هم آقا پویا که خیلی دوست داره وقتی ظهر از مدرسه میاد میشه همبازی شما تا ساعت ٥/٢ ظهر که مامانش میاد و میره ببین چند تا لباس برات بپوشیدم تا سرما نخوری ولی با این همه شب تب کر...
17 دی 1391